✿ بازم واکسن ✿
سلام عزیزکم ... روز دوشنبه خونه مامان جون اینا روضه بود و شما اولش روی پای مامان جونی خوابیده بودی ولی بعد که بیدار شدی شروع کردی به گریه کردن.فکر کنم از اون همه جمعیت سیاه پوش ترسیدی قربونت برم...ما هم رفتیم طبقه ی بالا که آر وم شدی و ازت چنتا عکس گرفتم... ناز گلم این لباسی که تنته از مشهد برات خریده بودیم و خیلی هم بهت میومد عزیزم چون خوشگلی هرچی میپوشی بهت میاد و نازتر میشی...الهی فدات بشم فردای اونروز هم وقت واکسنت بود با بابایی رفتیم بهداشت و اول که آمپول زدن نفهمیدی ولی بعدش شروع کردی به گریه فدات بشم خ...
نویسنده :
ღمامانیღ
13:30